با یه پست +۱۸ اومدم..امیدوارم مثل همیشه با جنبه باشین و از دستم ناراحت نشین
اینبار یه عکس کاملا برهنه هست...
عکس
زایمان طبیعی در آب ... +۱۸
این پستم واسه افراد باحال و مشتی بالای ۱۸ ساله
درباره
متفرقه ,
کما!
چشمهايتان را باز ميكنيد. متوجه ميشويد در بيمارستان هستيد. پاها و
دستهايتان را بررسي ميكنيد. خوشحال ميشويد كه بدنتان را گچ نگرفتهاند و
سالم هستيد.. دكمه زنگ كنار تخت را فشار ميدهيد. چند ثانيه بعد پرستار وارد
اتاق ميشود و سلام ميكند. به او ميگوييد، گوشي موبايلتان را ميخواهيد. از
اينكه به خاطر يك تصادف كوچك در بيمارستان بستري شدهايد و از كارهايتان عقب
ماندهايد، عصباني هستيد. پرستار، موبايل را ميآورد. دكمه آن را ميزنيد، اما
روشن نميشود. مطمئن ميشويد باترياش شارژ ندارد. دكمه زنگ را فشار ميدهيد.
پرستار ميآيد.
«ببخشيد! من موبايلم شارژ نداره. ميشه لطفا يه شارژر براش بياريد»؟
«متاسفم. شارژر اين مدل گوشي رو نداريم».
«يعني بين همكاراتون كسي شارژر فيش كوچك نوكيا نداره»؟
«از 10سال پيش، ديگه توليد نميشه. شركتهاي سازنده موبايل براي يك فيش
شارژر جديد به توافق رسيدن كه در همه گوشيها مشتركه
10سال چيه؟ من اين گوشي رو هفته پيش خريدم
شما گوشيتون رو يك هفته پيش از تصادف خريدين؛ قبل از اينكه به كما
بريد»
. «كما»؟
دستهايتان را بررسي ميكنيد. خوشحال ميشويد كه بدنتان را گچ نگرفتهاند و
سالم هستيد.. دكمه زنگ كنار تخت را فشار ميدهيد. چند ثانيه بعد پرستار وارد
اتاق ميشود و سلام ميكند. به او ميگوييد، گوشي موبايلتان را ميخواهيد. از
اينكه به خاطر يك تصادف كوچك در بيمارستان بستري شدهايد و از كارهايتان عقب
ماندهايد، عصباني هستيد. پرستار، موبايل را ميآورد. دكمه آن را ميزنيد، اما
روشن نميشود. مطمئن ميشويد باترياش شارژ ندارد. دكمه زنگ را فشار ميدهيد.
پرستار ميآيد.
«ببخشيد! من موبايلم شارژ نداره. ميشه لطفا يه شارژر براش بياريد»؟
«متاسفم. شارژر اين مدل گوشي رو نداريم».
«يعني بين همكاراتون كسي شارژر فيش كوچك نوكيا نداره»؟
«از 10سال پيش، ديگه توليد نميشه. شركتهاي سازنده موبايل براي يك فيش
شارژر جديد به توافق رسيدن كه در همه گوشيها مشتركه
10سال چيه؟ من اين گوشي رو هفته پيش خريدم
شما گوشيتون رو يك هفته پيش از تصادف خريدين؛ قبل از اينكه به كما
بريد»
. «كما»؟
ادامه مطلب
درباره
داستان ,
اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد.مرد به سمت صومعه
حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت : «ماشین من خراب شده. آیا می توانم شب را اینجا بمانم؟ »
رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر
کردند. شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل از آن هرگز
نشنیده بود …
ادامه مطلب
درباره
داستان ,
تعداد صفحات : 14
درباره ما
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آمار سایت
کدهای اختصاصی